سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته ای خطاب به سربازان مزدور آل خلیفه

دل نوشته ای خطاب به سربازان مزدور آل خلیفه!


دستانت با سلاح آشنایند؛ سلاح زور! قلبت را نمی دانم. آیا قلبت را هم با سلاح آشنا کرده ای؟ سلاح ایمان را می گویم؛ سلاح احساس، سلاح وجدان...
این روزها همه جا خبر از سر بازی توست. سرت را باخته ای! دلت را چطور؟
تنت را با قداست سبزی پرچمت استتار می کنی و کفن سرخ بر تن هم نوعان خویش می پوشانی. بدنت را هم در قمار عیش و نوش فرماندهانت باخته ای! وجدانت را چطور؟
قلب سیاهت تو را واداشته است تا پدران و مادرانی را مشکی پوش عزای اولاد کنی. دیگر یقین کردم که قلبت را باخته ای!
در این ایامِ بی نسبت، نوجوانانی از نسل هابیل را قربانی می کنی. به گمانم حج و قربان را از یاد برده ای. دینت را هم باخته ای! دیگر همه چیزت را باخته ای!
 


تو ماشه را می چکانی و با گلوله ات مظلومیت شیعه را به سمت افکار جهانیان شلیک می کنی. تو سر می بُری و نمی دانی سرهای از تن جدایشان هم ندای الله اکبر سر می دهند. تو جسم شیرمردان را شکنجه می کنی و روح من عذاب می کشد.
ننگت باد که نام سرباز بر خود نهاده ای! 


من هم سربازم. سربازی که دستش کوتاه است. اما دستانی دارم که با سلاح آشناست. اسلحه ام قنوت است و شلیک گلوله ام «أمَّن یُجیب»!
خدایم، خدای عشق است و فرمانده ام وجدان بیدار. سینه ام را فراخ ساخته ام و مقابل حقد و کینه ی تو گسترده ام.

تو خون می ریزی و من خون می دهم. تو به راه درهم و دینار می کُشی و من به راه عشق شهادت می دهم.
تو احساست را به نرخ شهوت فروخته ای و من احساساتم را چونان شمشیر دو لبه ای بر افروخته ام. خشم و کینه اش دستان تو را از ظلم کردن کوتاه می کند و لبه همدلی اش دستان شیعه را در هر جای عالم یاری می کند.


احساسم عاشق شده است! عاشق طراوت و قداست خون! عاشق پاکی و گلگونیِ کفن! عاشق غربت و دلتنگی انتظار! وعده سربازی ام را خدای عشقم لبّیک گفته است. پس منتظرم تا لباس رزم خویش را با خون امضا کنم و به صداقت وجدان گواه گردم. منتظرم تا در آستان کبریایی خورشید، به ندای احساسم شهید شوم.
آری! افتخار نسل عاشقان شهادت است.


save  BAHRAIN



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه: