سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مدافع حریم ولایت....
برادرم ؛ امیرحسام ذوالعلی

تا امروز خجالت می کشیدم برایت بنویسم . برای یک شهید .

اگر مثل شهدای دفاع مقدسمان در نبرد با دشمن بعثی شهید شده بودی می گفتم خدایت ما را بیامرزد ، می گفتم روحت شاد ، می گفتم کاش صدا و سیمای ما فیلمی از زندگیت می ساخت .

اما حالا با ایمان به اینکه نامه ام در بهشت برین به دستت می رسد و سطرهایم را می خوانی دوست دارم از تو بپرسم : چرا ؟ تو که 23 سال بیشتر نداشتی چرا باید شهید می شدی ؟ آن هم نه به دست دشمن ، نه به دست مزدوران صدام که به دست چند هموطن خیانتکارت ؟

برادرم !

کاش ما اندکی از غیرت تو را در وجودمان داشتیم ، کاش صدا و سیمایی که هزار بار عکس ندا را پخش کرده بود و به همه رسانه های خارجی اطمینان داده بود که پیگیر مسئله مرگش هست یکبار هم پخش می کرد که ندا فقط یک خودفروخته بی ارزش بود ، که ندا شهید نبود .

خوش به حال کشته های راه سبز ، که رسانه های بیگانه هر روز هزار بار فیلم کشته شدنشان را پخش می کنند و هر بار تحلیل جدیدی از نامردی های جمهوری اسلامی ارائه می دهند .

کاش رسانه ما هم کمی از غیرت رسانه های بیگانه در برابر کشته هایشان را داشت ... اصلا چرا رسانه ؟ کاش ما بلد بودیم اسم تو  را در هر کوی و برزنی فریاد کنیم و بگوییم : این برادر من است ! این برادر شهید من است ! مدافع حریم ولایت !

وای که چقدر نوشته سنگ مزارت را دوست دارم " پاسدار بسیجی ، مدافع حریم ولایت "

کاش یک نفر بود که می خواند تاریخ شهادتت را " 10/10/1388 "

تو فقط 23 سال داشتی ...

خوش به حال تو که با ایثارت باورت را به عشق رساندی ، خوش به حال تو که آنقدر مردانگی در وجودت بود ، آنقدر لبخند رهبرت برایت عزیز بود که حاضر شدی جانت را در راه ولایت بدهی ، خوش به حال تو که آن روز فهمیدی اگر بمانی تنها سخنانی را می شنوی که به برادران بسیجی شهیدت توهین می کنند ، که تنها دخترانی را می بینی که با ناخن های لاک زده ای که صورت انقلاب را می خراشد ، با روسری هایی که اگر سر نمی کردند با حجاب تر بودند ، با مانتوهای تنگی که خانم های غربی هم شرم می کنند بپوشند ، با سگهایشان به تظاهرات آمدند که از خون ندا دفاع کنند ، از آقازاده های لندن نشین ، خوش به حال تو که همان روز فهمیدی اگر بمانی باید باز هم به آتش کشیده شدن کتاب خدا را ببینی ، باید باز هم سوت و کف و شادی یزیدیان را در روز عاشورا بشنوی ، باید باز هم برهنه شدن برادرت را شاهد باشی ...

کاش آن دختر سبز که می گفت "بسیجی بی غیرت" یکبار سنگ مزارت را بوییده بود تا بوی غیرت تو ، بوی عشق تو سرمستش کند ، کاش آن پسری که فریاد می زد بسیجی ها پول می گیرند و می ایستند یکبار ، فقط یکبار از تو پرسیده بود چه کسی در عوض پول جانش را چنین عاشقانه می دهد ؟

آری برادرم !

تو می خواستی ثابت کنی عشق یاور دارد ، می خواستی ثابت کنی این قافله رهبر دارد ، می خواستی بغض رهبرت نشکند که کجایند عمارها ؟

طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید

تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید

در حفاظت ز امیرم حضرت خامنه ای

می شوم میثم تمار به دارم بزنید

چه قشنگ نیتی کردی و چه قشنگ تر وفایی !

برادر خوبم !

حتی اگر اشک هایم تمام کیبورد را خیس کنند باید برایت بنویسم ؛ باید برایت بنویسم مدافع حریم ولایت ...

 

                           

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه: