اي سحرگاه شب قدر حسين روي تو باشد مه بدر حسين
کي سزاوارت بود ويرانه اي جاي تو باشد فقط صدر حسين
کاش جانم مثل جانت خسته بود استخوانم مثل تو بشکسته بود
هر کجا اشکي ز چشمت مي چکيد تازيانه بر تنت بنشسته بود
کسد به مانندت سر بابا نديد تو چرا با عُمر کم قدّت خميد
واي من، اين عقده گشته در دلم يک سه ساله دختر و موي سفيد
يا رقيه بهر من تدبير کن با نگاهت بر دلم تاثير کن
الهي به رقيه...