سفارش تبلیغ
صبا ویژن


رفتی ای جان خواهر، خوش به حالت


رفتی ای جان خواهر، خوشبحالت...
می مانم، میسوزم همچو شمع... خوشبحالم...
راستی داداش! گفته بودی دوست داری خواهرت بیاید کنارت... آیا دیدی؟!
یاد آن روز بخیر در آغوشم گرفتی ولی... لحظه ای شانه ام خیس شد... آهی کشیدی ...
داداش! گریه کردی...؟!!
بیا حالا خودم تو را در آغوش میگیرم...
دستت را بیرون بیاور ... فقط یک لحظه... آرام... من که سرم روی شانه ات نیست...
اینکه نمیشود... پس سهم خواهری ام چه میشود...
خداحافظ  آرام جانم...

خداحافظ  ای برادر من!

 

 

 


لحظه ی وداع خنده ات برام بس بود خواهر...
همین قدر تمام خواهری ات برام کافیست...
همین که در آغوش توام آرامم...
خوب میدانم، جای پاسبان خانه حالا خالیست...
عیبی نیست... تکیه گاهی خدا ساخته برایت، مبارکت باشد...
حیف که جای من خالیست...
غصه نخور خواهر...! من هم نبودم عیب نیست، روح من همانجا باقیست...



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه: