با التماس!

هم قد گلوله ی توپ بود؛


گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟!


گفت: با التماس!


- چه جوری گلوله ای رو بلند می کنی میاری؟


- با التماس!


به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟


لبخندی زد و گفت: با التماس!



تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم خیلی التماس کرده!





کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه: