محمدتقی امانی خـدایــا
میخواهم با تو تنها باشم،
میخواهم از همه چیز چشم بپوشم،
میخواهم جز تو محبوبی و معبودی نداشته باشم،
خوش دارم که در زیر این آسمان سیاه کسی جز تو از من نداند،
کسی جز تو نیاز مرا نشنود.......
کسی جز تو مرگ مرا نبیند.........
از شهردای یک بنز داده بودند بهش . سوارش نمی شد. فقط یک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسی یکی از دخترا بود. گفت « ماشینو گل بزنین واسه ی عروس.» . . .