سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شهادت
اگر آه تو از جنس نیاز است

در باغ شهادت باز باز است


*شهادت گوارایت باد*

 




کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


گرمای آغوش پدر...




کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


دیروز نماز جمعه را به مولایمان اقتدا کردم.
خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


هوای نفس؟!

هر کس بر می گشت از رشادتش تو عملیات می گفت: 

- من دویدم ... من نارنجک انداختم ... من تک تیرانداز بودم ... من آر.پی.چی زدم تو سنگرشون ... من ...»

غواص ها زیر بغلش را گرفته بودند و می آوردنش گفتند:

«حاجی تو قایق تنها بود»

رفتم جلو و روی آو را بوسیدم و پرسیدم:

«حاج ستار! دشمن نفهمید شما تو قایق هستین؟»

با آن حالش گفت:

«چرا! یکی دو نفر شونم اومدن تو قایق اما بچه ها زدنشون!»

و رفت.

صحبت غواص ها را توی ذهنم مرور کردم و با تعجب گفتم:

«بچه ها!؟»



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


در حیرتم که مست خمستان کیستى؟

تقدیم به شهیدان گمنام، عاشقان بى‏نام و نشانى که در باغ ملکوت شهره‏اند و در عالم خاک غریب.
به استخوان پاره‏هایى که پروازشان بر فراز دست‏ها بوى بهشت را در مشام شهر افکند.

اى پاره پاره، نوگل خندان کیستى؟
اى پر شکسته ، بلبل بستان کیستى؟

اى مهربان ستاره، تو را آسمان کجاست؟
اى ماهپاره، شمع شبستان کیستى؟

باناز ، اى غزال رها مى‏روى چه خوش‏
اى نور دیده، سرو خرامان کیستى؟
از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟
اى صید رسته، خسته‏ى پیکان کیستى؟

این داغ از کجاست چنین استخوان گداز؟
مى‏آیى از کجا؟ ز شهیدان کیستى؟

عاشق‏ترین سوار! چرا خفته‏اى خموش؟
از لشکر که‏اى ؟ وز گردان کیستى؟

اسطوره‏ها به نام تو تعظیم مى‏کنند
اى عشق، اى فسانه، ز دیوان کیستى ؟

آرامش کدام دل شرحه شرحه‏اى؟
روح کى‏اى ؟ قرار که‏اى؟ جان کیستى؟

دل مى‏برد ز دست ، شمیم بهشتى‏ات‏
اى گلبن شرف ز گلستان کیستى؟

آشفته حال، آبله پا، مى‏رسى ، غریب‏
مجنون داغدار بیابان کیستى؟

ما مانده چون غبار و تو ره برده تا حبیب‏
اى خوش رهیده ، دست به دامان کیستى؟

اى شهره در جهان بقا، بى‏نشان خاک‏
شهرت کجاست؟ اهل کجا؟ زان کیستى؟

توفان مستى‏ات همه رقص حماسه داشت‏
در حیرتم که مست خمستان کیستى؟

از ناى استخوان تو گلبانگ «ارجعى» است‏
پیداست اى شهید که قربان کیستى ؟

از نینواى سینه برآر آتشى «کویر»
تا گویمت جدا ز نیستان کیستى؟


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


داستانک

خواهری داد می زد گریه می کرد،می گفت:می خواهم صورت برادرم را 

 

 ببوسم... اجازه نمی دادند.

 

یکی گفت:خواهرش است،مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد.

 

گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود...این شهید سر ندارد !

 

 

 

شهید بی سر

 



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


قنبر جان سالگرد شهادتت گرامی

شهید قنبر امانیشهید قنبر امانی

19 دی ماه سالگرد عملیات موفق کربلای 5 و شهادت غواص خط شکن لشکر همیشه پیروز 31 عاشورای آذربایجان"شهید قنبر امانی"را گرامی میداریم.



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


گریه کن سرباز...

 

 
sarbaz.JPG
نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.

 

آهای سرباز، آهای مادر!...
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده... 
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...ا

 
اما
من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق داری برایش دلتنگ شوی...ا

 
سوالی از تو دارم :
این کودک را می شناسی؟
45.jpg
می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟

 

این دختر را چطور؟
حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...ا

 
این پدر را میشناسی؟
iraq_child_carried_dead_bas.jpg
 
دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت.

 
این را چطور؟
ilkka1.jpg
این اما مال افغانستان است.
شاهکار قدیمی تر شما. 
اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان.........ا

 
از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست... 
سردشت ، حلبچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و ....فلسطین و ....ا

 
...............
...............
...............
گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...
منبع:www.ammariyon.ir



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


چه کسی پیکر حاج همت را درون قبر گذاشت + عکس
 
 
 حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان ، واعظ سرشناس و محبوب کشور ، در حاشیه یک گفتگوی اختصاصی با مشرق ، یادی کرد از شهید حاج محمد ابراهیم همت ، فرمانده لشکر27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه).
وی درباره آن شهید بزرگوار گفت:
حاج همت از پا منبری های من در مجالس دهه اول محرم بود. ایشان مجسمه تقوا شهامت و شجاعت بود و من هم خیلی دوستش داشتم. وقتی که شهید شد به همراه جنازه او از تهران به اصفهان رفتم و خودم پیکر مطهرش را در داخل قبر گذاشتم.


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


سخنرانی منتشر نشده ای از شهید تهرانی مقدم:

 به نقل از مشرق، آنچه امروز از سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم بر سر زبان ها و نقل محافل است، حکایت پاسداری و ولایت مداری اوست. او که به معنای واقعی کلمه ذوب در ولایت بودو جالب اینکه این رابطه دو طرفه بود و مقام عظمای ولایت و فرمانده کل قوا هم عشق و علاقه خاصی به این سرباز پاکباز خود داشتند و همین باعث شده بود که همواره دغدغه پاسداری از انقلاب اسلامی و ولایت را داشته باشد که این در صحبت ها و بیانات او روشن و مشخص بود.

با این مقدمه، شما را به مطالعه بخش هایی از سخنان این شهید والامقام که در جمع فرماندهان نیروی هوایی سپاه در سال 1378 ایراد شده، دعوت می کنیم:

ابتدای عرایضم را خیلی شایسته است با کلام مولا و فخر عالم امیرالمومنین(ع) آغاز کنم؛ می فرمایند: «واعلموا فیما بینکم بالتواضع و التناصف و التباذل و کظم الغیظ، فانها وصیه الله و ایاکم و التحاسد و الاحقاد، فانهما من فعل الجاهلیه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوالله ان الله خبیر بماتعملون» (تحف العقول، ص 155)

مولا شش خصلت می فرمایند که چهار خصلتش مخصوص خداست و دو خصلت، خصلت جاهلیت است. چهار خصلتی که خصلت خداست اینکه نسبت به همدیگر تواضع، انصاف، بخشش و کظم غیظ داشته باشید، سفارش خداوند است که مبادا به هم حسد ورزید و کینه ورزید. زیرا هر دو کار جاهلیت است. باید هر کس بنگرد که چه پیش می فرستد برای فردای قیامت خود. تقوای خدا را پیشه کنید، زیرا خداوند به آنچه می کنید آگاه است.

من خیلی مایل هستم به بحثی بپردازم که در جامعه ما فراموش شده است و از مد افتاده. بحث شهدا و فرزندان شهدا و خانواده شهدا که واقعاً هر وقت که می خواهم جگر من بسوزد این متن نامه فرزند شهید که پدرش یکی از همکاران ما بود را می خوانم. چون واقعاً منقلب می شوم و دوست دارم به عنوان هدیه در این مراسم این را برای شما قرائت کنم. شاید از عرایض من و گزارشی که می خواهم بدهم این مفیدتر باشد.

نامه «فهیمه عسکری» فرزند شهید «حسین عسکری»

«بسم الله الرحمن الرحیم» گمان نکنید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند بلکه آنان زنده هستند و نزد پروردگارشان از روزی بهره مندند.بابای عزیزم سلام. دلم برایت تنگ شده است. چند ماهی است که صدای گرم و دلنشین تو را نشنیده ام. تو که می دانستی چقدر برای دخترت سخت است که بدون تو زندگی کند. چرا سایه ات را از سرم برگرفته ای بابای شهیدم هرگاه که چهره آرام و نورانی تو را می دیدم، دلم آرام می گرفت. بابای مظلومم دلم برایت تنگ شده است.ای دلداده خدایی که از خود گذشتی و به محبوب خویش پیوستی. ای نام آور دلیر در وادی گلوله و خون. وقتی نگاهم به چشم هایت دوخته می شد، نور عشق از آنها می جوشید و سینه ات مالامال از عشق و عاطفه بود. تو بابای خوب نگفتی که فاطمه و فهیمه ات چگونه داغ تو را تحمل کنند؟ اصلاً به من می آید که برای تو لباس سیاه بپوشم؟

حتماً چهره مادرم را می بینی. ببین با او چه کردی. دلم برای مادرم بیشتر از خودم می سوزد. اگر دلت برای ما نمی سوخت، لااقل نگاهی به محاسن سفید پدربزرگم می کردی. ببین چهره نورانی او در سوگت شکسته شده است. بابای خوبم حتماً و حتماً عشق رسیدن به خدا و امام شهدا آن هم با پهلو و بازوی شکسته تو را غرق در محبت کرده بود که ما را ندیدی و رفتی. بابای عزیزم! به خودم می گویم: فهیمه! چه رابطه ای بین زهرای پهلوی شکسته و بابایم بود که یک روز بعد از شهادت بی بی دو عالم، بازو و پهلویش به دست دشمنان فرزندان حضرت زهرا(س) شکسته شد و شهید گشت. مگر غیر از این است که پهلو شکستگان هم یاران حیدرند. تاریخ چنین است که زهراییان همه پهلو شکسته اند. بابای عزیزم! آن روز که لباس سبز و مقدس پاسداری از انقلاب را پوشیدی و کمر همت برای دفاع، محکم بستی و سلاح کوبنده جهاد را بر دوش گرفتی ما باید می دانستیم که همان روز سفر به سوی نور را شروع کردی؛ سفری که در آن برای تو جز سعادت و خوشبختی و برای ما [جز]دوری و حسرت نداشت، اما پدر این دوری را به خاطر رضای خدا تحمل می کنیم.

بابای مهربانم! ای کاش آن لحظه که دشمن جنایتکار با گلوله بدنت را مجروح می کرد، فهیمه هم در کنارت بود. سرت را به دامن می گرفت، صورت زیبایت را می بوسید. ای کاش می توانستم با مقتلت ... سخن بگویم و از لحظه های آخر تو آن هنگام که تیر بر بدنت می نشست، سوال کنم و از او بپرسم پدر من چگونه با سیدالشهداء(ع) صحبت کرد که چنین کربلایی شد؟! بابای شهیدم! تازه فهمیدم که به بچه های شهدای کربلا چه گذشت. من که شهادتت را ندیدم. ولی وقتی خبر شهادت تو را شنیدم، دنیا برایم سیاه شد، فکر کردم روز آخر زندگی است. فدای بچه های حسین بن علی(ع) چه کشیده اند، آنها که جلوی چشمان شان، برادرشان علی اکبر(ع) را قطعه قطعه کردند. گلوی برادر کوچک شان علی اصغر(ع) را بریدند. دستان ابوالفضل(ع)را قطع کردند و در پایان، بابای مظلوم شان را لب تشنه و غریب سر بریدند و بعد برای این که دل بچه های ابی عبدالله(ع) را بسوزانند، آنها را از کنار جسم مطهر پدرشان عبور دادند. به فدای لب های تشنه ات عزیز زهرا...

خداوندا! روح پدر شهید من را میهمان علی اکبر حسین(ع) بگردان. رهبر عزیز انقلاب این فرزند فاطمه زهرا(س) را مراقبت فرما. هدیه برای شهدا صلوات.»

............

ما دنبال چه هستیم؟ مایی که لباس سبز پوشیدیم از چه امانتی باید نگهداری کنیم. فکر کردیم که کسانی که به دنبال استحاله انقلاب و استحاله فرهنگی هستند، جواب خداوند قاصم الجبارین را می توانند بدهند؟ این بار امانت و مسئولیت که شهدا روی دوش ما گذاشته اند را چگونه باید حمل کنیم؟ ما باید دو خلأ را جبران کنیم؛ خلأ اول نبود شهدا و همرزمان مان که در کنار ما بودند و ما از فیض وجودشان استفاده می کردیم. دوم مظلومیت رهبر معظم بزرگوارمان، در دوره ای که هستیم (دولت اصلاحات) و می بینیم که چگونه عرصه را بر آرمان های انقلاب تنگ کردند.

ما باید با کار و تلاش خودمان این خلأها را جبران کنیم. این که بیاییم صبح سرکار و شب برویم منزل، فکر کنیم که کار کردیم و چیزی از خودمان به یادگار نگذاریم، آیا می توانیم جواب خون شهدا و آرمان های امام و کسانی که تمام هستی شان را در راه دین فدا کردند، بدهیم؟ این مسئولیت ماست و آنچه که ما باید دنبال کنیم، پاسخگویی به این مسئولیت است. من برای این که لب مطلب را عرض کنم، چند جمله را از این فراز نامه فرزند شهید می خواهم نتیجه بگیرم. اول این که ما باید جهان بینی خود را اصلاح کنیم. این که ما بیاییم سر کار و برویم و اثری از خودمان به جای نگذاریم، واقعاً فقط یک صندلی و پست را غصب کردیم که در این زمینه باید واقعاً پاسخگو باشیم.برادران من! ما نباید در حد بودجه ای که به ما می دهند کار کنیم. در واقع به اعتقاد من، این کار آدم های کوچک است. در واقع ظرف عمل شان در یک حد کوچکی است و نمی توانند کار بزرگی را انجام دهند. چرا ما نباید آرمانی فکر کنیم؟ چرا نباید همان پاسدار 57 باشیم که من یادم است وقتی که بچه ها می خواستند وارد سپاه شوند، مدارکی که باید ارائه می دادند، می گفتند، ما که شش ماه بیشتر زنده نمی مانیم که حالا مدارک می گیرید. چه شده که ما این قدر تغییر کردیم و چرتکه می اندازیم؟!

بیش از این می توانیم کار کنیم. دشمن، دشمن قداری است. دشمن محکمی است، دشمن با برنامه ای است. دشمن ما آمریکا و صهیونیسم جهانی است. در حد دشمن بزرگ باید بزرگ کار کنیم. نباید دل مان خوش باشد به چهار تا عدد و رقم و فکر کنیم که امکانات می خواهیم و امکانات به ما نمی دهند و در نهایت باعث شود که کار را کامل انجام ندهیم و از خود سلب مسئولیت کنیم. این خصلت پاسدار نیست. خصلت یاوران و همسنگران شهدا نیست. تمام دستاوردهای ما در حوزه موشکی همین طور به دست آمد. تمام تلاش همکاران ما در یگان موشکی ثمر داد. هر چه بخواهید جای کار در جای جای سپاه وجود دارد. این افق باز است.ما که نتوانسته ایم همسنگران خوبی برای همرزمان شهیدمان باشیم. نشد که خون مان در سرزمین گرم خوزستان یا جبهه های غرب به زمین بریزد. چگونه می توانیم جبران کنیم. چگونه فردای قیامت وقتی رو در روی شهدا و امام شهدا می شویم، خجالت زده نباشیم. با کار و تلاش و ایجاد بستر و عوض کردن محیط نباید تابع محیطی باشیم که ما را محاصره می کند. روی این زمینه با یک نیت الهی و عمل صالح که در واقع از نیت ما سرچشمه می گیرد، خدا راه ها را به سوی ما باز می کند و دست ما را می گیرد و هنر ما این است که ما فقط چوب لای چرخ نکنیم. اگر این قدر درست باشیم که سد راه نشویم به پیش می رویم.

گر مرد رهی میان خون باید رفت

از پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به ره در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


<      1   2   3   4      >