سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلم هوای عباس کرده!

رفت مثل قمر بنی هاشم ...
اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟شاید دیگه فرصت نباشه!!
گفتم! برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!
اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.
گفتم:چه روضه ای؟
گفت:دلم هوای عباس کرده!
منم شروع کردم!
ای اهل حرم میر علمدار نیامد.علمدار نیامد!
سقای حرم سید و سالار نیامد.علمدار نیامد!
کلی وقت با همین2بیت گریه کرد.رهایش کردم ب حال خودش!
عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.
بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم
گفتند:چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


جاوید الاثر...


سردار !!

نمیدانم چه خطابت کنم ؟؟؟

بگویم شهید ؟

مفقودالاثر ؟

اسیر ؟

نمیدانم...

اما دوست دارم تو را جاوید الاثر بنامم.

چرا که یادت ، خاطره جاویدان قلبم خواهد بود...


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


عزتش مستدام

فرمانده ی دوست داشتنی نیروی قدس :

امروز یک کشور "عباس" در اختیار "حسین زمان" است و همه ما به عنوان سربازان و خدمتگزاران ولایت هدفی جز دفاع و خدمت نداریم



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


شـمــا بازگردید دیدار مادرتـــان واجــــب تر است..


از زبان مـــــــادرشهیـــد جــــواد خوانجانے:

یک شب توی عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت:

مــــــــــادرم شما شبـــای جمـــعه دیــگه ســـرمزار من نیاین . . .!

چون ما شـــب های جمــــعه به کربـــــــلا مے رویم . . .

وقتــے شما مــے آیید حضرت ابـــــــا عبدالله الحسین علیه السلام میفـــرمایند :

شـمــا بازگردید دیدار مادرتـــان واجــــب تر است..


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


سر شوریده...
شهید علی تجلایی:

ما برای دادن سر می رویم...

خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد...



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


یه استخون و یه پلاک !!
نگام کرد و گفت : حاجی دوباره دارن شهید میارن ! بعد با یه لحنی گفت : یه استخون و یه پلاک !!

یاد حرف پدر شهیدی افتادم که وقتی پسرشو آوردن ترازوی اشپزخونه رو گذاشت و وزن کرد .

3 کیلو و 500 گرم بود . رو کرد به مادر شهید و گفت حاج خانوم غصه نخوریا .

دقیقا همون وزنیه که بدنیا اومد . بی کم و کاستی !!!
 


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


آی قصه قصه قصه ...

 

آی قصه قصه قصه ، داد میزنه یه عاشق

میگه شهید آوردند ، بازم گل شقایق

شهیدایی که بودند همه جوون بی باک

بر گشتن، ولی اینبار همه بدون پلاک

پلا ک هاشون جا مونده، گم کردند خیلی آسون

بعضیاشون تو اروند بعضیا هم تو مجنون

پلاکایی که شاید همه باشن بازیچه

بعضیاشون هنوزم مخفی اند تو شلمچه




کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


با چشمای پر از اشک تو هم به اون میخندی ...
یه شب کنار سنگر
زیر سقف آسمون
میای پیش رفیقت
تو اون گلوله بارون
با اینکه زخمی شده
برات خالی میبنده
میگه من که چیزیم نیست
درد میکشه میخنده
چفیه رو ور میداری
زخم اونو میبندی
با چشمای پر از اشک
تو هم به اون میخندی
انگاری که میدونی
دیگه داره میپّره
دلت میگه که گلچین
داره اونو میبره


کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


خواهرم: حجاب تو سنگر تو است
«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.»

«حجاب تو سنگر تو است،
تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.»

(شهید محمد کریم غفرانى)



? ? هدیه (اختیاری)خواندن این کتیبه 14صلوات میباشد ? ?





کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


بدن سالم شهید محمدرضا شفیعی بعد از 16 سال

«و مکروا مکروالله والله خیر الماکرین»

نام ونام خانوادگی :محمدرضا شفیعی

مدت زمان بودن بدن زیر خاک وبرگشت به وطن : 16سال


http://www.eideha.com/gallery/upload/images/98151073452946378916.jpg


 بعد از تبادل اسرا، حالا نوبت جنازه‌ها بود. قرار شد حتی استخوان‌های شهدا را تحویل بدهند. عراقی‌ها رفتند سراغ قبرها. یکی شان هم قبر محمدرضا بود. مشغول شدند و با بیل و کلنگ خاک‌ها را کنار زدند، امابیچاره ها ، بیچاره بودند در کفرشان ، بیچاره‌تر شدند.


 

 

محمدرضا صحیح و سالم بود. به فکر چار تکه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش، پوستش، مژه‌اش، زخم تنش...، انگار محمدرضا همین چند دقیقه پیش شهید شده


 

 

عکس‌ها و مدارک را مطابقت کردند اما قبر قبر محمدرضا بود و جناره سالم سالم


 

 

دشمن به یقین رسید در کفر و جهنم رفتنش. خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند. آبرو که نداشت ولی محمدرضا رسواترش می‌کرد . سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بن‌جعفر(ع) نباشد . هیچ اتفاقی نیفتاد . پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط کمی تغییر کرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد. بدبختی و شقاوت شده بود خوره و به جانشان افتاده بود. صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرک داشت. مجبور شدند که محمدرضا را تحویل بدهند؛


«و مکروا مکروالله والله خیر الماکرین».



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه:


<      1   2   3   4   5   >>   >